«همان موقع های سال بود که آن خبر به گوشمان رسید.بابا جون در آن سوی آب ها دوباره زن گرفته بود.زنی آلمانی که دوتا بچه هم داشت.این چنین وقتی بود.اوایل بهار.فرشته ای را که زیر بالش هایمان ستاره می گذاشت صدا زده بودی.نه برای اینکه لباس ملکه ای زیبا را تنت کند که حالا شاهزاده ای بپسندد یا نپسندد.حتی آن روز آخر هم که نسخه ی خانوم جان را از داروخانه خریدیم رازت را به من نگفتی.ستاره هایت هفت تا شد و با هفت قرص رفتی که برای همیشه سیندرلای سرزمین ستاره ها بشوی.»
( از متن داستان سارای سرزمین دور.)/ص83/
کتاب داستانی و زیبای دنیا در آغوش من است به قلم میثم نبی ست و توسط انتشارات "افکار" به چاپ رسیده است. به گفته ی خود نویسنده،این کتاب بازتاب جامعه ی امروزیست و بیشتر به روابط انسانی در عصر مدرن پرداخته است. داستانهای کتاب اکثرا از زبان شخصیت های زن روایت می شوند و نویسنده تکیه ی زیادی به خاطرات هر کدام از شخصیت ها داشته، در بخش هایی از کتاب هم از تنهایی سخن به میان آمده است. این کتاب شامل 7 داستان مجزا و نیمه کوتاه است که ارتباط چندانی با هم ندارند و هر کدام روایتگر یک زندگی هستند.عناوین داستانهای کتاب به این صورت است:سولیلوگ های آقای هنر پیشه.شکر خنده های شیرین.ماهی ها.می شود اسمش را نگویم؟.آقاجون.دنیا در آغوش من است.سارای سرزمین دور.
سولیلوگ های آقای هنرپیشه:
در رابطه با مرد هنرمند تنهاییست که با نقش هایی که آنها را بازی کرده،زندگی می کند.
*داستان زیبایی بود.
بخشی از متن داستان:
چقدر دلش برای نقش جاسم تنگ شده بود.چندین سال بود که از اجرای آن نمایش می گذشت.مکث کرد و یک آن زد زیر سرفه.محکم از روی صندلی افتاد کف اتاق و چند قدمی خودش را روی زمین کشید تا رسید به جالباسی کنار در.از پایه اش چسبید و نگاه کرد به بالا و خس خس کنان به جالباسی گفت:
تو رو خدا مو رو ببخش سید.می گُمِت به خدا.تو که خودت میدونی خو.آره شب بود.می دونُم نباید ترک پست می کردُم ولک.اما چطور دوُوم می آوردُم.اونا بچه های رفیقُم بودن...رفیقم...
بعد یقه ی اورکت روی جالباسی را دودستی گرفت و زد زیر گریه:هموطور که نمی تونستُم ولشون کُنُم زیر آتش او نامردا.ببین...این تسبیح رسوله.مال خودشه.اون شب که تسبیح رو داد تو دستُم گفت مواظب سلیمه و بچه ها باش جاسم.تو بغل خودُم جون داد.می فهمی.../ص 10, 9/
شکر خنده های شیرین:
داستان مادر و دختریست که حالا، بعداز سالهای دور به هم رسیده اند.
*داستان جالب و در عین حال غمناکی بود.
بخشی از متن داستان:
بخند.تند تند بخند.این طور که می خندی انگار همه ی عالم با تو می خندند.چه خنده ها که نمی کنی تو دختر./ص15/
ماهی ها:
داستان در رابطه با زنی ست که شوهرش به خاطر یک بدهی قرار است به زندان برود.
*خوب بود.
بخشی از متن داستان:
امروز سر صبح که گریه ام گرفته بود دوست داشتم با چَک محکم بزند توی صورتم.درست مثل آن دفعه که زد و گفت: مثل یه زن سرتو بالا بگیر و کم نیار.
اما نزد، به جایش اینبار گفت:پشت اون میله های لعنتی دلم براتون تنگ میشه./ص26/
می شود اسمش را نگویم؟:
داستان مردی ست که برای مأموریت به شهر ساحلی دوران کودکیش می رود، و در آنجا گذشته اش را به یاد می آورد.
*داستان دوست داشتنی و زیبایی بود.
بخشی از متن داستان:
شعرهایم را توی کاغذ نمی نوشتم تا مبادا به دست کس دیگری بیفتد.شاید اگر می نوشتم،شاید اگر شعرهایم دست کس دیگری می ماند دوباره یادم می انداخت که زمانی شعر گفتن برای کسی که رنگ کوه های خانه اش همیشه سبز ابری بود تنها آرزویم بود.نگاهی به خانه ی ویلایی مخروبه می اندازم.هوس می کنم داخلش شوم.ممکن است هنوز هم بشود از پشت پنجره ی طبقه ی دومش دریا را تا آن آخر آخرش دید./ص36/
آقا جون:
داستان پیرمردی ست که به دلیل اینکه صدای یکی از مجری های رادیو شبیه همسر مرحومش است، به او عشق می ورزد.
* داستان بدی نبود.
دنیا در آغوش من است:
"دنیا در آغوش من است" یکی از زیباترین داستانهای کتاب است که در رابطه با زن و شوهری ست که برای تفریح و استراحت به یک شهر ساحلی می روند تا کمی سختی های زندگی شان را فراموش کنند.
بخشی از متن داستان:
توی عمرش هیچ وقت این قدر اسیر رنگ آبی نشده بود شاید.آب پشت آب.ساحل شلوغ بود.از دور که نگاه می کردی زیر نور آفتاب پهنای قهوه ای رنگ ساحل پر بود از شناگرهایی که مثل مورچه های رنگ رنگی این ور و آن ور می رفتند.ساحل،پر از صدای جیغ و خنده با هم بود.پر از بازی بچه ها و بین آن ها هم صدای بادکنک فروش ها بود و نوشابه فروش ها و بستنی فروش ها./ص43/
سارای سرزمین دور:
داستان زیبای زنی ست که روایتگر زندگی سارا(دختری از ایل) و سارا(دوستش) است.
*داستان زیبایی بود.به شخصه دوستش داشتم.
بخشی از متن داستان:
من از آذری چیزی نمی فهمم رحمان.اما هربار که می خوانی تصویر دختری از ایل را با روسری رنگی در مقابل چشمم مجسم می کنی.و من به تصویر خیالی دختری می اندیشم که شبیه مونالیزا بر صورتم لبخند می زند.زخم سارا توی صدای تو است،تو مردی و خبر نداری اما من این زخم های زنانه را خوب می شناسم.حتی اگر بین اینجا و محل وقوع آن حادثه کیلومترها و قرن ها فاصله باشد و من از افسانه های کوهستان های برفی همیشه سردتان هم چیزی ندانم باز فرقی نمی کند.هربار که می خوانی سارا دوباره جان می گیرد و انگار که بخوهد چیزی بگوید و نتواند،با چشم های خیره نگاهم می کند. /68,67/
نویسنده در این کتاب با توصیف تمام مکان ها توانسته فضای زیبایی را به وجود بیاورد و تمام مکان های موجود در داستان ها را جلوی چشم خواننده مجسم کند.هر داستان به گونه ای نوشته و هر مکان به گونه ای توصیف شده که تجسم کردن آن کار دشواری نیست.کتاب دنیا در آغوش من است روایتگر مردمانیست که شاید ما، خودِ ما، یک از آنها بوده باشیم.دنیا در آغوش من است را می توان یک آینه دانست، که می شود "حالا" را تویش دید، بی کم و کاست.نویسنده ی این اثر زیبا در بخش هایی از کتاب در رابطه با موضوعات مهمی حرف زده که تنهایی یکی از آنهاست.تنهایی که هر کدام از اشخاص موجود در داستانها گرفتار آن هستند و گاهی در آن دست و پا می زنند.تنهایی که شاید دیدنی نباشد،شاید شنیدنی نباشد، اما میشود حسش کرد.بی شک، تنهایی را می شود، با بند بند وجود حس کرد.
جدایی های لا مفهوم:
در بخشی از کتاب، نویسنده به موضوع "طلاق" یا همان جدایی پرداخته که به نظرم جزو لاینفک زندگی بعضی هاست.جدایی عاطفی، جدایی قانونی و...خیلی از این دست جدایی ها.این موضوع شاید یکی از زیباترین موضوعات این کتاب باشد و روایتگر خیلی چیزها.خیلی حرف های نگفته.خیلی درد های نشنیده و خلاصه، خیلی چیزهای متفاوت و مختلف که در مخیله ی خیلی ها ابدا نمی گنجد.برخی از این جدایی ها واقعا اسم "لا مفهوم" را یدک می کشند و برخی دیگر نه.جدایی هایی که فارغ از مفهوم اند و هیچ معنی ندارند.و امان از آن جدایی ها. جدایی هایی که دو فرد، دو انسان، و دو نفر را از هم جدا و دور می سازند، که به راستی جزو مصائبی ست عجیب، و دردناک:
ساکت بودم و نگاهم به روبه رو.دستش توی دستم کوچک به نظر می آمد؛کوچک مثل دست دختری که می توانستم واقعا مادرش باشم و نبودم.کمی بعد رسیدیم کنار ماشین.درِ عقب را باز کرد. آباژور را گذاشت عقب و آمد نشست جلو.استارت زدم.ضبط را روشن کردم و موسیقی "باغ اسرار" پخش شد.گفتم: حالا تو خونه نگرانت نشن؟
-گفتم که،شوهرم چند روزی رفته مأموریت.
-می خوای امشب بریم خونه ی ما.منم امشب تنهام.
-مگه قول ندادیم که تو زندگی هم وارد نشیم؟
-شاید این یه استثنا باشه.
گفتم:فکر می کنی بازم می تونیم همدیگه رو ببینیم؟
-می ترسم که زیادی واقعی اش کنیم و خراب شه.می تونیم به وبلاگ های همدیگه سر بزنیم و واسه هم هزار تا شکلک و بوس بفرستیم./ص21/
بعضی از جدایی ها حتی بعداز گذشت سالها، حتی بعداز گذشت قرن های دراز هم، ترمیم ناپذیر اند.مثل جدایی عاشق و معشوق، مثل جدایی، مادر، از فرزند!
برخی جدایی ها هم هستند که بی دلیل،بی حجت و بی علت به وجود می آیند.و آدم تا آخر هم نمی فهمد،ریشه اش از کجا بوده:
-باز تو حسابات کسری آوردی؟
- نه.
-این همه تو خودت نگه ندار.
-چیز خاصی نیست.
قاشق و چنگال را می گذارد توی بشقاب و نگاهم می کند:چته؟
نگاهش می کنم:نظرت درمورد این چیه؟
-چی؟
- خانومم پریشب یه ظرف میوه رو آورد و شروع کرد به پوست گرفتن.بچه ها خواب بودن.سیب رو قاچ کرد گذاشت جلو دستم.کمی باهم حرف زدیم.می دونی بین حرفاش چی گفت؟
-نه.
-گفت لازم نیست بچه ها بدونن ولی من هیچ حسی به تو ندارم.دوباره خیلی عادی به حرف زدن ادامه دادیم./ص33,32/
و امان از این جدایی های لامفهوم.
میثم نبی در این کتاب خیلی حرف ها زده.حرف هایی که شاید حرف دل خیلی ها باشد.انصافا حرف های قشنگی هم زده.بی طول و تفصیل، کتاب پرمحتوا و قشنگی ست.
کتاب "دنیا در آغوش من است" به کتابخوانانی که به داستانهای کوتاه ایرانی علاقه مند هستند توصیه می شود.
****************************************
پ ن1:دنیا در آغوش من است/تهران,نشر افکار,چاپ اول 1389,/88 صفحه/7 داستان/
پ ن2:قیمتی که پشت کتاب من درج شده 2/500 تومان است.این کتاب را سال پیش خریدم.الان را نمی دانم!.
پ ن3:نمره ی کتاب از نگاه گودریدز 3.5 از 5 است.