۰۴ خرداد۱۳:۵۹
حرفه ی من خواب دیدن است - فاطمه زارعی
«می گوید، شنیده ای پسر فلانی، که نابغه بود و برای تحصیل به خارج از کشور رفته بود، به محض برگشتن تصادف کرد و مُرد. می گویم همان پسری را می گویی که قوزی بود و سال ها قبل او را به آسایشگاه روانی فرستاده بودند و اخیرا آسایشگاه جوابش کرده بود؟
او تصادف نکرد. روزی که به خانه برگشت از بالای پشت بام پرتش کردند پایین.»
(بخشی از داستان سر و کله ی قوزی دوباره پیدا می شود.)/ص49/