میرا- کریستوفر فرانک
«نقاب هایمان را تکه تکه کندیم. بدون گفته یی. خون از گونه ها و پیشانیِ برهنه شده مان می ریخت. با وجود دردی که نفس هامان را بریده بود و ناله هامان را درآورده بود، لبخند همیشگی مان عاقبت ناپدید شد و پس از چند ساعت، چهره ی پیشینمان ظاهر گشت. آن گاه لب هایمان به هم پیوستند.»/ص 91/