۰۱ فروردين۱۷:۲۱
میمون شیناگاوا-هاروکی موراکامی
«گاهی وقت ها در بیاد آوردن اسم اش مشکل داشت. معمولا این اتفاق زمانی می افتاد که به طور غیرمنتظره اسمش را می پرسیدند. مثلا وقتی در یک بوتیک می خواست آستین لباس هایش عوض شود، وقتی خانم فروشنده از او می پرسید: "اسمتان چیست؟" یکباره ذهنش خالی میشد. تنها چیزی که آن لحظه به ذهن اش می رسید، این بود که گواهینامه رانندگیش را برای یافتن اسم اش بیرون بیاورد و این برای کسی که با او در حال حرف زدن بود، بسیار عجیب بنظر می رسید. حتا اگر پشت تلفن هم این اتفاق می افتاد، سکوت ناشیانه ای که او برای وارسی کیف اش بوجود می آورد، برای کسی که آن طرف خط بود، عادی به نظر نمی آمد.» /ص5/