k£Եαßη£ʋĪʂ

کتابنویس: کتاب بخون؛ کتاب بنویس . . .

k£Եαßη£ʋĪʂ

کتابنویس: کتاب بخون؛ کتاب بنویس . . .

همچو کتابی ست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را

- مولانا

k£Եαßη£ʋĪʂ
آخرین نظرات
  • ۲ شهریور ۹۷، ۲۳:۵۲ - موزیلاگ ..
    (:
نویسندگان
۲۵ تیر۲۲:۳۴


 

قتل حساب‌شده - ویتولد گُمبروویچ


«به‌زانو در دو قدمی آن جنازه که اولین چیزی بود که امکان لمسش را داشتم، به پتویی زل زده بودم که با دقت تا محل اتصال بازوها و دست هایی که پرهیزگارانه روی‌هم گذاشته‌شده بودند، کشیده شده بود. در ظرفِ پای تخت، گل بود و در حفره‌ی بالش، چهره‌ی رنگ‌پریده خودنمایی می‌کرد. به گل‌ها نگاه کردم، بعد دوباره به‌صورت متوفی، اما به ذهنم چیزی خطور نکرد جز این فکر مصرانه و سرسخت که آن صحنه ساختگی بود، مثل یک نمایش. انگار همه‌چیز با طراحی چیده شده بود: آن‌طرف، جنازه‌ای مغرور و دست‌نیافتنی که چشمان بسته و بی‌تفاوتش به سقف دوخته‌شده بود، با بیوه‌ی گریان در کنارش، و این‌طرف، من، یک بازرس، زانوزده، شبیه سگ خطرناکی که بهش پوزه‌بند زده‌اند.»/ص28،29/



،،مینی بیوگرافی:



ویتلد ماریان گُمبروویچ، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس مطرح لهستانی، در روز 4 اوت 1904 ، در شهر وارسُوی لهستان، دیده به جهان گشود.
او پس از تحصیل در دبیرستان کاتولیک شهر خود، در دانشگاه این شهر حقوق خواند و در سال 1926 لیسانس گرفت. بعدها در مدرسه‌ی مطالعات عالی پاریس به تحصیل در رشته‌های فلسفه و اقتصاد پرداخت.
در اوایل دهه 1930، شروع به نوشتن داستان‌های کوتاه کرد و اولین اثر مجموعه داستانی خود را تحت عنوان «خاطرات زمان خامی» در سال 1933 منتشر کرد که موردتوجه اهالی ادب و در محافل ادبی تحسین شد. این اثر بعدها توسط گُمبروویچ ویرایش و در قالب اثر دیگری تحت عنوان «باکاکایی» تجدید چاپ شد.
در سال 1939، گُمبروویچ که برای اقامت کوتاهی به آرژانتین رفته بود، با حمله‌ی آلمان نازی به لهستان و آغاز جنگ، غافلگیر و به‌این‌علت که چیزی از فنون نظامی نمی‌دانست، ناگزیر شد که به اروپا بازنگردد. 
وی بیست‌وپنج سال از عمرش [ تا سال 1963] را در شهر تاندیل، و در حومه‌ی بوئنوس آیرسِ آرژانتین گذراند.
در این مدت مهم‌ترین اثرش یعنی، رمان «فردیدورک» به اسپانیایی ترجمه شد. که در ابتدا، شهرت چشمگیری را برای گُمبروویچ، نویسنده و مؤلف آن، به ارمغان نیاورد.
از زمان آغاز جنگ، آثار او ابتدا توسط نازی‌ها و سپس [پس از اتمام جنگ] توسط کمونیست‌ها ممنوع و یا سانسور می‌شد.
چاپ رمان «فردیدورک» به زبان فرانسوی اما، در سال 1958 افق‌های تازه‌ای را در برابر این نویسنده‌ی منحصربه‌فردِ [اروپای شرقی] و آثار وی گشود و او را بیش‌ازپیش به جهانیان شناساند. او در اولین رمانش «فردیدورک»، تمام مضامین نوشته‌های قبلی‌اش را یکجا گرد هم آورد:
خامی و بی‌تجربگی جوانی، نقاب‌هایی که انسان‌ها در مقابل یکدیگر به چهره می‌زنند، بررسی انتقادی نقش طبقات اجتماعی در زندگی لهستان و مسئله فرهنگ، به‌ویژه میان اشراف و کلیساهای کاتولیک.
ادامه چاپ و تألیف آثار، از او نویسنده‌ای مطرح و شناخته‌شده در سراسر اروپا، به‌ویژه در فرانسه و آلمان ساخت.
گُمبروویچ در سپتامبر 1964 در وِناس، نزدیک نیس، که در آن زمان شهری کوچک و زیبا بود سکنا گزید. وی در اواخر عمرش، چند اثر قابل‌توجه دیگر را نیز به رشته‌ی تحریر درآورد و به چاپ رساند.
 گُمبرووچ سرانجام، پس از سپری کردن سال‌ها رنج و مرارت، در 24 ژوئیه‌ی 1969 پس از چند ماه بیماری، در وِناس، درگذشت.
تحلیل‌های عمیق روان‌شناختی، تفکر فلسفی، معنای متناقض، لحن ابسورد1 و ضد ناسیونالیسم2، از ویژگی‌های اصلی آثار او به‌حساب می‌آیند.
این نویسنده‌ی شناخته‌شده و مهم قرن بیستم، مؤلف آثار برجسته‌ای چون: خاطرات زمان خامی، فردیدورک، باکاکایی، ایوون، شاهزاده خانم بورگونی، افسون‌شده‌ها، فلسفه در شش ساعت و پانزده دقیقه، ترانس آتلانتیک و هستی بوده است.

 

 

 

*نویسنده و مؤلف اثر حاضر، ویتلد گُمبروویچ و مترجم آن اصغر نوری ست.
در تهران، و نخستین بار در سال 1395 برای چاپ نخست رفته و بعدها در سال 1396 نیز چاپ مجدد داشته است.
این اثر توسط نشر افق، در 80 صفحه  و با تیراژ(شمار) 1100 نسخه ، در بخش ادبیات امروز و در زیرمجموعه شاهکارهای 5 میلی‌متری به چاپ رسیده و به بازار عرضه‌شده است.


ماجرا درست از جایی آغاز می‌شود که H[اچ]، بازرس قضائیِ قابل و توانای داستان ما، تصمیم می‌گیرد که برای حل و فصل جریانی مربوط به ارث‌ومیراث، با فردی به نام ایگناس ک تماس بگیرداچ، تلگرامی را به ایگناس می‌فرستد و پس از دریافت تأییدیه‌ی آن، درمی‌یابد که پیام به دست گیرنده رسیده است و او آن را به‌طور کاملاً طبیعی و بی‌هیچ مشکلی دریافت کرده است؛ ولی نکته‌ی عجیب ماجرا اینجاست که خبری از پیام ایگناس نیست. هیچ‌چیز؛ و ایگناس نه پاسخ و نه حتی متن عذرخواهی‌ای در توجیه این کارش نفرستاده است. اچ بزرگ اما، با علم به این موضوع و بی‌هیچ اطلاعی، راهی منزل شخصی ایگناس (یار دوران تحصیل خود) می‌شود.
بخشی از متن کتاب:
[...] باید ساعت چهار از وسط مزرعه‌ها برانم، در شبی که از راه می‌رسد، در سکوتی برفی. توی پالتوی شهری‌ام می‌لرزم، دندان‌هایم به هم می‌خورند و چشم دوخته به پشت درشکه‌چی با خود می‌اندیشم: همین‌طور پشتش را گسترده، همیشه همین‌طور پشت می‌کند به هوا و هوس افرادی که این پشت نشسته‌اند و اغلب در جاهای متروک!./ص15/
او تمام شب را بر فراز درشکه‌ای سرد و  تهی، می‌تازد تا به مقصد برسد. اما، داستان وقتی غریب‌تر می‌شود که مرد جوانی، خواب‌زده و نامرتب، درِ خانه را به روی او می‌گشاید و زمانی که اچ مرد را از زمان ملاقات خود و دوستش ایگناس مطلع می‌کند، مرد از او می‌خواهد که هر چه زودتر و با احترام آنجا را ترک کند و برود. به روایت اچِ کنجکاو، درون خانه ، شاهد فضایی تاریک، محزون، گرفته و خاموشیم. درست شبیه خانه‌ی ارواح توی فیلم‌ها. نکته‌ی قابل‌توجه دیگری که اچ پس از ورود به آن اشاره می‌کند، رفتار اهل خانه است. آن‌ها معذب و دلخورند؛ و دائم سکوت می‌کنند. رنگ به رو ندارند و مدام جواب سربالا می‌دهند؛ آن‌هم با اکراه و طمأنینه. چرا؟!. مگر اتفاقی افتاده؛ و یا رخدادی در حال وقوع است؟!. 
قضیه چه بود؟ درواقع عجیب بود، انگار از دستم عصبانی بودند، یا از من می‌ترسیدند، یا دلشان به حالم می‌سوخت، یا از من خجالت می‌کشیدند... فرورفته در مبل هاشان، از نگاهم می‌گریختند و از نگاه به همدیگر هم حذر می‌کردند؛ حضور من تا حد مرگ آزارشان می‌داد؛ می‌توانستی فکر کنی که فقط روی خودشان تمرکز کرده بودند و هر آن دلواپس بودند که من حرف اهانت‌آمیزی به زبان بیاورم. [...] آن‌ها از چه می‌ترسیدند و من چه چیز خاصی داشتم؟./ص18/
سرِ میز شام، همسر ایگناس، که اچ در توصیف او و رفتارش با وسواس و دقت چنین می‌گوید:{ باشکوه جلو می‌آید، دستی یخ‌زده را طرفم دراز می‌کند، با سایه‌ی تعجبی شکوهمند وراندازم می‌کند و بی‌هیچ حرفی می‌نشیند. آدم تنومندی است، قدکوتاه، حتی چاق، ازاین‌دست زنان مسن و متشخص شهرستانی که نسبت به اصول سختگیرند، به‌ویژه اصول زندگی اجتماعی./ص19،20/ } بی‌توجه به اصرارهای مکرر و سرسختانه‌ی آنتوان[فرزند ایگناس- و مرد جوانِ جلویِ در] و خواهش‌های غیر محسوس سِسیل، [فرزند ایگناس] راز مگو و سربه‌مهری را فاش و اچ را
از آن مطلع می‌کند: ایگناس مُرده است.
طبیعی است که اچ ابتدا، حیرت‌زده و دستپاچه می‌شود؛ غمگین و ناراحت می‌شود و دست‌وپایش را گم می‌کند؛ اما شخصیت حقیقی و حقوقی‌اش اجازه نمی‌دهند که بیش از آن نقش بازی کند و به‌زودی بر خویش مسلط و در قالب همیشگی و معمولش فرو می‌رود: اچ؛ مردی ساکت، درون‌گرا و آرام. حساس و زودرنج؛ و تا حد مرگ، به همه‌چیز ظنین و مشکوک!. 
بخشی از متن کتاب:
خودم را پریشان حس می‌کردم. بااین‌همه، من به‌عنوان بازپرس، در زندگی‌ام صدها فوت از سر بازکرده بودم. اما دقیقاً... چه باید می‌گفتم؟ جنازه زشت مقتولی پنهان‌شده زیر پتو یک‌چیز است، متوفی درگذشته به مرگ طبیعی و خوابیده در تابوتش چیز دیگر؛ نبودن تشریفات در مورد اول یک‌چیز است، انتظار عزت و احترام برای فوتی شرافتمندانه، و درواقع مرگی قانونی، یک‌چیز دیگر. تکرار می‌کنم، اگر همان اول همه‌ی ماجرا را به من گفته بودند، کوچک‌ترین تشویشی حس نمی‌کردم. اما آن‌ها زیادی معذب بودند. زیادی هراسان بودند. نمی‌دانم فقط ازاین‌رو بود که من سرزده آمده بودم یا ازاین‌رو که با توجه به شرایط، به سبب شغل من نوعی شرمساری حس می‌کردند، ازاین‌رو که سال‌های طولانی کار از من یک حرفه‌ای جدی می‌ساخت. به‌هرحال، شرمساری آن‌ها شرم وحشتناکی را در من برمی‌انگیخت، شرمی مطلقاً بی‌تناسب./ص23/
رفتار خشک و انعطاف‌ناپذیر خانواده‌ی ایگناس، فوت ناگهانی او، اضطراب، تشویش و دستپاچگی نفرت‌انگیز و نا به‌جایی که  در خود حس کرده و شرایط بر او تحمیل کرده بود، همه و همه، او را بیش‌ازپیش برای عملی کردن نقشه‌ای که داشت، تشویق و بر آن راغب کرد که درصدد تلافی اعمال آن‌ها برآید. اچ که از رفتار غیرطبیعی همسر و فرزندان ایگناس به ستوه آمده بود، بین نگرشی منطقی و درست و عداوتی کورکورانه و کودکانه، حقیقتاً دومی را انتخاب کرد. 
اول، شک و دودلی مهمان افکارش شد؛ اما، بعدش، خودش هم مهملاتی را که ذهنش آن‌ها را پرورانیده بود، باور کرد. کم‌کم. آهسته‌آهسته. آرام‌آرام:
مهمانی از راه می‌رسد و برحسب‌تصادف، یک بازرس است. برای او درشکه نمی‌فرستند، در را برایش باز نمی‌کنند، تازه ناراحتش هم می‌کنند، پس یک نفر سودش در این است که او وارد نشود. بعد، با بی‌میلی از او استقبال می‌کنند، با خشمی که پنهانش نمی‌کنند، و با ترس - و چه کسی از دیدن یک بازرس احساس ترس و خشم می‌کند؟./ص32/
و اچ بی‌اینکه حتی منتظر کوچک‌ترین تأییدی از سوی خانواده‌ی ایگناس بوده باشد، مسئول حل پرونده‌ی به‌اصطلاح قتل ای می‌شود که در منزل شخصی ایگناس رخ‌داده؛ که دست بر قضا، ایگناس خود مقتول آن بوده است.
در پی این رخ داد، تحقیقات میدانی‌اش را آغاز می‌کند. اچ، اتاقی که مقتول در آن به قتل رسیده را می‌کاود. حیات خانه را شخم می‌زند. اتاق خدمتکاران را ازنظر می‌گذراند و بالاخره بی‌اینکه سرنخی از این رویداد به‌اصطلاح شوم بیابد، تصمیم می‌گیرد که اهالی خانه را از آن آگاه بکند. با خانواده‌ی مقتول حرف می‌زند و در کمال حیرت، حتی سعی می‌کند که ازشان بازجویی بکند!. اما آن‌ها مدام سکوت می‌کنند. به تته‌پته افتاده و حرف‌هایی بی‌سروته می‌زنند. مهمل و یاوه می‌بافند و باز، جواب سربالا می‌دهند. دست هاشان می‌لرزد و صورتشان رنگ‌پریده می‌شود؛ و اچ را بیش‌ازپیش، برای پیدا کردن راهی برای انتقام، گمراه و سردرگم می‌کنند.( دقت کرده‌اید که ما هم در عین بی‌گناهی، زمانی که فردی با لباسی سبزرنگ، کلاه لبه‌دار، قد و قواره‌ی صاف و اتوکشیده و رفتار جدی می‌بینیم، هول برمان می‌دارد؟).
بخشی از متن کتاب:
سرفه‌ای کردم و رفتم، او را روی صندلی‌اش رها کردم، دست‌ها روی زانو، لب‌ها منقبض، پاها خشکیده. هوم... به‌طورقطع، خلق‌وخوی بسیار عصبی. خلق‌وخوی بسیار عصبی، خجالتی، روح زیادی حساس، قلب زیادی حساس... اما من بااحتیاط به جلو رفتن ادامه می‌دادم تا چیزی و کسی را پریشان نکنم./ص50/
بازرس کاردان ما اما، در عین ناامیدی، عقب نمی‌کشد؛ و سرانجام، او که به قول عوام: دیواری کوتاه‌تر از دیوار آنتوان نمی‌یابد، سعی می‌کند که او را یک‌جوری به پرونده و ماجرای قتل ساختگی مربوط سازد. اچ بازجویی نیم‌بندی را از آنتوان، مظنون ردیف اول پرونده و پسر مقتول، که فردی ست یُبس، کم‌حرف و عبوس، ترتیب می‌دهد. با توجه به حالات و رفتارهای آنتوان، حرف‌های نصف و نیمه و توام با بغض و خشم او، اچ بیش‌ازپیش در کارش جلو می‌افتد. نقشه‌هایش به مرز عملی شدن می‌رسند. طناب‌های ظن و اتهام، بیش‌ازپیش بر گردن قاتل خیالی محکم می‌شوند. احساسات جریحه‌دار شده‌ی اچ تحریک می‌شوند. دلش خنک می‌شود.
بخشی از متن کتاب:
- و از آنجایی که مادر و خواهرتان هم همین‌طوری... بی‌اختیار... در اتاقشان را بسته‌اند آن‌وقت می‌ماند... خودتان می‌دانید چه کسی. آن شب فقط شما آزادانه به اتاق پدرتان دسترسی داشتید.
منفجر شد.
- یعنی من بودم که... من بودم که... ها، ها، ها!
- این خنده یعنی شما نبودید؟
خنده‌اش ماسید و به‌رغم تقلایش محو شد. آرام‌تر ادامه دادم: «شما نبودید؟ اگر این‌طور است، مرد جوان، لطفاً به من توضیح بدهید چرا یک قطره اشک هم نریخته‌اید؟»
- اشک؟
- حتی یک قطره. این را مادرتان یواشکی بهم گفت، همان اول، دیشب توی راهرو. متداول است که مادرها دوست دارند به بچه هاشان لطمه بزنند و خیانت کنند. و همین یک لحظه پیش، شما خندیدید. گفتید که مرگ پدرتان سرگرمتان می‌کند!
این را با چنان حماقت پیروزمندانه‌ای گفتم و طوری وانمود کردم مچش را گرفته‌ام که ته دلش خالی شد و جوری نگاهم می‌کرد که انگار من یک آلت کور شکنجه هستم./ص65،66/

در فراز پایانی داستان، و جایی درست در صفحات آخر، شاهد سخنان بی‌پرده و صریح اچ و آنتوان خواهیم بود. آنتوان که از شدت خشم و وازدگی و فشار، به ستوه آمده، در کمال حیرت و ناباوری به جرم ناکرده و قتل مرتکب نشده اعتراف می‌کند. 
او حتی پیش‌قدم می‌شود که صحنه جرم را خودش بازسازی بکند!.
در بخش آخر، آنتوان بی تحمیل و فشار، و مطابق چیزی که - از او- انتظار نمی‌رود، وارد اتاق ایگناس شده و پس از صحنه‌سازی قتلی ناکرده و موهوم، از اتاق بیرون می‌زند.
باور می‌کنید؟!.
در به‌آرامی باز شد و یک نفر بااحتیاط داخل اتاق آمد؛ صدای شومی شنیدم، تخت به‌شدت در سکوت غژغژ کرد [...] بعد صدای پاها همان‌طور که آمده بودند دور شدند [...] تختخوابِ نامرتب خشونت و بی‌رحمی را القا می‌کرد، سرِ متوفی اریب افتاده بود روی بالشِ چروک و روی گردنش ردهای واضح ده انگشت به چشم می‌خورد، ده انگشت تمام./ص74،75/
[با خواندن انتهای داستان یاد کودکانی می‌افتم که برای رسیدن به خواسته هاشان، خودشان را به درودیوار، به آب‌وآتش می‌زنند. و وای از چنین روزی. و وای بر پدر و مادرهایشان که مجبورند برای به دست آوردن خواسته‌ی فرزندان و عزیزدردانه‌هایشان، دست به چه کارها بزنند.
خنده‌دار است؛ نه؟].

 


داستان بلند قتل حساب‌شده، اثری ست نیمه داستانی و واقع‌گرا [رئالیسم] که آینه‌ی تمام نمای خوبی ست برای نمایش فردی بیمار؛ که در پی رویدادی خرد، ناچیز و کم‌اهمیت، فرد بی‌گناهی را پای چوبه دار می‌فرستد. چه‌بسا افرادی که از کاه، کوه ساخته و برای جلوگیری از پایمال شدن خون یک بی‌گناه، خون بی‌گناه دیگری را توی شیشه کرده و می‌ریزند. خون در برابر خون!.
گونه‌ی ادبی و به‌قول‌معروف، ژانرِ اثر حاضر، کمدی3- پلیسی[کارآگاهی] است. البته منهای بخش تراژیک4 انتهای آن. 
[عزیزی می‌گفت: اوج تراژدی به کمدی می‌رسد. به‌راستی چه کسی می‌تواند قوت غم و قدرت حزن را در آفرینش شادی انکار کند؟!].
گُمبروویچ در این اثر سعی کرده که با بینشی طنازانه و دیدی موشکافانه، درست مثل یک شکارچی و در قالب یک کارآگاه، از حواشی و اتفاقاتِ روایتی ساده، موقعیت و داستان خوش‌آهنگی را خلق کند.
هان، تا فراموش نکرده‌ام، بگویم که: طنز این اثر به طنز گروتسک5 نزدیک، و با آن مقاربت زیادی دارد. 
اثر حاضر، ترجمه‌ای ست از نسخه‌ی دوم و ترجمه‌ی شده‌ی [اثر گُمبروویچ] به قلم ژرژ سِدیر و به زبان فرانسوی؛ که مترجم در رابطه با آن، در جزئی از کتاب می‌نویسد:
«اصولاً علاقه‌ی چندانی به ترجمه  از زبان دوم ندارم، اما سال‌ها انتظارم برای ترجمه‌ی آثار ویتلد گُمبروویچ از زبان اصلی برآورده نشد و گویا مترجم فعالی نداریم که از زبان لهستانی ترجمه کند. با آثار گُمبروویچ، بار اول، در کتاب‌های نظری میلان کوندرا آشنا شدم و بعدها در چند کتاب نقد ادبی دیگر که به چهره‌های بزرگ ادبیات قرن بیستم پرداخته بودند، شرح و تفسیر آثارش را خواندم. امیدوارم ترجمه‌ی قتل حساب‌شده مقدمه‌ی خوبی باشد برای برنامه‌ی حساب‌شده‌ام در راستای ترجمه‌ی آثار دیگر این نویسنده به فارسی.»
اگر بخواهیم به طرز و نوع روایتگریِ اچ گوش و ذهن فرا بدهیم و توجه بکنیم، درمی‌یابیم که تمام اتفاقات در زمان گذشته روی‌داده‌اند و او در زمان حال، و در اکنون، در حال بازنگری ، تحلیل و بازسازی  وقایع و رخدادهاست. این گسست زمانی را می‌توان در جزء جزء کتاب یافت؛ اما می‌توان در بخش‌هایی از کتاب، که او در حال رفع‌ورجوع اعمال خویش و توجیه آن‌هاست، آن را به‌خوبی حس کرد. بخش‌هایی که اچ در آن، به‌طور نامحسوس، خود را مورد عتاب و سرزنش قرار می‌دهد:
خوب، بین خودمان بماند، پذیرفتم که احساساتی شده بودم؛ حالا به هر دلیلی، نفرت، انزجار و احساسات کورم کرده بود و به پیروی از نوعی پوچی و بی‌معنایی آشکار وادارم کرده بود: این موضوع انسانی ست و می‌تواند برای هر کس پیش بیاید./ص52/ 
نکته‌ی موردتوجه دیگر، و جدای از این حال و هوا: شناخت گُمبروویچ از مخاطبانش است.
اگر تابه‌حال یک استندآپ کمدی[ایستاده با طنز- طنز ایستاده] را با دقت و وسواس تماشا کرده باشید، حتماً می‌دانید که یک کمدین [خنداننده] بیش و پیش از یک متن عالی و گفتار مناسب و درخور، به علم جذب مخاطب [کاریزما] احتیاج مبرم دارد. سلسله حرکات و رفتاری که به او در دوست‌داشتنی بودن کمک می‌کنند. 
با توجه به این نکات، یک نویسنده نیز در نوشتن، و برای جذب مخاطبان و خوانندگان، به پویایی قلم، سادگی کلام و بی‌پیرایگی ذهن، بیش از هر چیز دیگر نیازمند است. این مؤلفه‌ها، برای هر نویسنده، امتیاز و به قول پوکر بازها: آس محسوب می‌شوند.
وجود و یا عدم وجود هر یک از نکات بالا، به میزان قدرت جذب نویسنده و در اصطلاح کاریزمای او وابسته است.
اینکه نویسنده، چه قدر قدرت اقناع در قلم خود دارد.
سبک نوشتاری که مؤلف از آن در این اثر بهره برده است ، سبک رسمی و غیر گفتاری ست. مفاهیم به‌خوبی هر چه تمام‌تر، تعریف و حتی کوچک‌ترین نکات نیز از قلم نیفتاده‌اند. ترجمه ی اثر نیز، روان و بی اشکال است.
نکته‌ی آخر: این اثر می‌تواند بر اساس یک رویداد کاملاً حقیقی و واقعی و یا صرفاً طرح ذهنی نویسنده به نگارش درآمده باشد. البته، پُر بیراه هم نیست که این داستان فقط و فقط ساخته‌ی ذهن متوهم و مریض اچ بوده باشد.
عزیزانی که به دنبال کتب مشابه این اثر می‌گردند، بدانند و آگاه باشند که چند صفحه‌ی آخر کتاب توسط ناشر به معرفی کوتاه برخی از آثار مشابه پرداخته است. نوش جانتان.

هرچند ابتدا کمی گیجم کرد اما، از تمام لحظاتِ آن لذت بردم: تنها تحلیل و تفسیر من از این اثر زیباست. [ به قد و قواره‌ی توضیحات بالا هم نگاه نکنید!].

علاقه‌مندان به آثار داستانی، معمایی، طنز و کارآگاهی، کتب کم‌حجم و به‌قول‌معروف: یک هلو برو توی گلوی خوب، این اثر را خواهند پسندید و دوست خواهند داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1: تئاتر معنا باخته؛ تئاتر پوچی، تئاتر ابسورد یا ابزورد، در اصطلاح، به‌نوعی زیررده‌ی مهم تئاتر در قرن بیستم میلادی اطلاق می‌گردد. نخستین بار، عنوان تئاتر ابسورد [ پوچ، بی‌معنی، یاوه] را منتقد ادبی مارتین اسلین، در کتابی تحت همین عنوان به ثبت رساند. نوعی از تئاتر که توسط نمایش‌نامه نویسان بزرگ و نامداری در اواخر دهه‌ی پنجاه و در طول دهه‌ی شصت و پس‌ازآن، چون: ساموئل بکت، اوژن یونسکو، آرتور آدامف، تام استپارد، و هارولد پینتر، بسط و گسترش داده‌شده است. تئاتر ابزورد ازلحاظ مفهومی در لایه‌های مختلف، ارتباط تنگاتنگی با هیچ‌انگاری که پس از جنگ جهانی در آثار بزرگانی چون سارتر و کامو به اوج خود رسید، دارد
.
2: ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی، یعنی باور تعلق به یک ملت، یک سرزمین و یک کشور. تعلق  به عقاید و اعتقادات، فرهنگ و رسوم، و زبانی خاص. حال، ضد ناسیونالیسم یا انترناسیونالیسم به معنای رد این عقیده و یا به عبارت دیگر، جهان میهنی ست. باور به یکی شدن تمام مرزها و از بین رفتن مرز خاصی که اصطلاحاً به آن کشور می‌گویند. البته، این دو نام، و دو فرقه، تفاوت‌هایی نیز باهم دارند:
در عموم موارد فرد ضد ناسیونالیسم، بر ضد کشور خود و یا - کشوری خاص- سر به شورش برمی‌دارد. اما انسان که به فرقه‌ی انترناسیونال گرویده، دوستدار از بین رفتن جدایی‌ها و مرزهای تمام ملت‌هاست.
3: کمدی، شادی نامه یا شادانه، یک نوع سبک نمایشی ست که در آن قهرمان و یا قهرمانانی که عمدتاً از دسته و طبقه‌ی پایین و یا متوسط اجتماع‌اند، سعی می‌کنند که با نمایاندن عادات و رفتارهای زشت و نامعقول، مخاطب و تماشاچی را به خنده بیندازند. البته، شاخص اصلی این سبک، این است که مخاطب،
 در پس هر خنده، به فکر نیز وا داشته می‌شود.
ارسطو، فیلسوف شناخته‌شده‌ی یونانی، در رابطه با  کمدی می‌نویسد:
«کمدی تقلید و محاکاتی است از اطوار و اخلاق زشت، نه این‌که توصیف و تقلید بدترین صفات انسان باشد؛ بلکه فقط تقلید و توصیف اعمال و اطوار شرم‌آوری است که موجب ریشخند و استهزاء می‌شود. آنچه موجب ریشخند و استهزاء می‌شود امری است که در آن عیب و زشتی هست، اما آزار و گزندی از آن عیب و زشتی به کسی نمی‌رسد.»
4: تراژدی؛ غمنامه، سوگرنجنامه، سوگنامه و یا سوگ نوشت؛ یکی از اشکال و انواع ادبیات نمایشی ست.
تراژدی در حقیقت نقطه‌ی مقابل کمدی است و پایان آن در اغلب موارد به مرگ قهرمان و یا قهرمانان داستان و روایت، ختم می‌شود. از منظر ارسطو، هدف تراژدی ایجاد ترس و ترحم و یا به عبارتی کاتارسیس در تماشاگر است و از دیدگاه شوپنهاور، تراژدی، نمایش یک شوربختی بزرگ است
.
5: [طنز] گروتسک، نوعی طنز در ادبیات است که تقریباً مشابه طنز سیاه است اما تفاوت‌هایی نیز با آن دارد.
طنز سیاه در ابتدا و در وهله‌ی اول، به‌مثل آثار کمدی و طنز، سبب خنده و تمسخر نمی‌شود، بلکه ترس، وحشت و تلخ‌کامی را به دنبال دارد. طنز گروتسک اما، تعلیقی ست میان هردوی آن‌ها. تردید بین خندیدن یا وحشت کردن
بلاتکلیف ماندن میان مضحک بودن و سیاه بودن محتوا. از شاخص‌ترین آثار در این سبک، داستان کوتاه «دوست ما آقای کُولبی» با تغییر نام [در ترجمه فارسی] «بعضی از ما دوستمان کُلبی را تهدید می کردیم» به قلم دونالد بارتلمی ((Donald Barthelme است؛ که روایتگر ماجرای عده‌ای دوست است که تصمیم می‌گیرند خیلی دوستانه، دوست عزیزشان کُلبی را (به دلیل اینکه شورش را درآورده) دار بزنند.
در این داستان خواننده حقیقتاً بین خندیدن و گریستن، معلق و بلاتکلیف می‌ماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن1: قتل حساب‌شده/ تهران، نشر افق، چاپ دوم، 1396/ 1100 نسخه/ 80 صفحه/ بخش: ادبیات امروز؛ زیرمجموعه: شاهکارهای 5 میلی‌متری/
پ ن2: شرتان ندهم، بهای کتاب 5000 هزار تومان ناقابل است. والسلام!..
پ ن3:نمره‌ی کتاب به عقیده‌ی من می‌بایست 3.5 از 5 باشد. گودریدز بازهم اهمال‌کاری کرده است گویا.

ROHAM | ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۴

KETABNEVIS

ketabnevis

ادبیات داستانی لهستان

انتشارات افق

داستان بلند

رمان

رمان های خارجی

شاهکارهای 5 میلی متری

ویتلد گمبروویچ

کم صفحات

نظرات  (۲)

۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۵:۲۴ میله بدون پرچم
سلام
ممنون از معرفی این نویسنده که برای من ناشناس بود.
پاسخ:
درود بر شما.
حق با شماست (از جهت ناآشنا بودن نویسنده).
همانطور که اصغر نوری، مترجم این اثر نیز در بخشی از کتاب آورده است:
این کتاب، اولین کتابی ست که از این نویسنده ی نام آشنا (برای مردم جهان) و ناآشنا (برای -اکثر- ایرانیان) در ایران ترجمه و به چاپ می رسد.
هنوز در بخش ادبی، کاستی هایی داریم. ترجمه های نادرست و در مواردی، ترجمه نشدن آثار فاخر هم رویش!.

متشکرم منباب نظری که داشته اید.

  
۱۲ دی ۰۰ ، ۱۵:۳۲ بهروزنژاد

تحلیل فوق العاده ای بود 

کتاب رو خونده بودم و برام نا مفهوم بود 

بشدت کمک کرد 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی