k£Եαßη£ʋĪʂ

کتابنویس: کتاب بخون؛ کتاب بنویس . . .

k£Եαßη£ʋĪʂ

کتابنویس: کتاب بخون؛ کتاب بنویس . . .

همچو کتابی ست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را

- مولانا

k£Եαßη£ʋĪʂ
آخرین نظرات
  • ۲ شهریور ۹۷، ۲۳:۵۲ - موزیلاگ ..
    (:
نویسندگان
۲۵ اسفند۲۰:۰۹


 

سامسای عاشق- هاروکی موراکامی

«حتی فکر کردن به او گرمابخش بود. دیگر، از آن زمان به بعد آرزو نداشت که یک ماهی یا گل آفتابگردان باشد. از انسان بودنش خوشحال بود، البته راه رفتن روی دوپا و لباس پوشیدن دردسری بزرگ بود و هنوز چیزهای زیادی بود که از آن ها سر در نمی آورد. با این حال اگر او یک ماهی یا گل آفتابگردان بود، نه یک انسان، محال بود که چنین حسی را تجربه کند.»/ص38/



کافکا و «مسخ»ش را که یادتان هست؟.
اگر پاسختان «بله» است که بخت یارتان بوده؛ اما اگر پاسخ تان هرچه جز این است باید بهتان بگویم که تنها توصیه ی ممکن این است که در اسرع وقت و پیش از مطالعۀ این داستان بلند و یا رمان کوتاه، مسخ کافکا را بی کم و کاست، یک بار از اول تا آخر، و با دقت بخوانید. و بعد برگردید سر اصل مطلب که اساس این معرفی را تشکیل می دهد.

برای آن دست از عزیزانی که پیش از این کتابِ مسخِ کافکا را مطالعه کرده اند- مثلا شوخی-  باید عرض کنم که «سامسای عاشقِ» موراکامی را می توان دنباله و یا ادامه ی این رمان غریب و خواندنی دانست.
البته نکته ی دیگری نیز وجود دارد که مطرح کردن آن بسیار بهتر از مطرح نکردنش است: برخی از افراد، سامسای عاشق را در تقابل با مسخِ کافکا می دانند." الله و اعلم.
البته از اینها گذشته در مواردی این دو کتاب تفاوتی محسوس و عینی دارند که در ادامه به شرح برخی از آنها می پردازیم...

مولف این اثر یعنی «سامسای عاشق» هاروکی موراکامی، نویسنده ی خوش قلمِ - چشم بادامیِ- ژاپنی است ؛ که صدالبته معرف حضور می باشد.
تا کنون به انتشار بیش از 30 کتاب داستانی و غیرداستانی موفق شده و از این جهت و جهات دیگر، نویسنده ای صاحب سبک به شمار می رود. موراکامی مترجم نیز هست و کتابهای مختلفی را به زبان ژاپنی ترجمه کرده است. ذکر این نکته از این جهت است که مطلع شوید، که با چه نویسنده ای روبه رو هستید.
برخی از طرفداران موراکامی او را صاحب سبکی نوین و مختص به خوده او می دانند و حتی برخی از آنان معتقداند که او روزی جایزه ی نوبل ادبیات را کسب خواهد کرد -نوش جانش!- .

و حالا برویم سراغ اصل مطالب:
سامسای عاشق را از این جهت می توان ادامه ی مسخِ کافکا دانست، زیرا شخصیت اصلی هردو کتاب مشترک اند و داستان هر دو کتاب، تا حدودی، گویای زندگی یک فرد که همان گرگور سامسا است، می باشد. در کتابِ مسخِ کافکا، ما شاهد روایت و یا اساسا شرح حال فردی هستیم که روزی از خواب برمی خیزد و می فهمد که بی هیچ دلیل -قانع کننده ای- به موجودی حشره مانند بدل شده است. اما نه، سخت در اشتباه اید. در سامسای عاشق از این خبرها نیست. در کتاب سامسای عاشق، ما شاهد یک مسخِ دوباره ایم. یک زندگی جدید؛ نو و تازه. گرگور سامسایی که در کتاب مسخ بی دلیل تبدیل به موجودی چون سوسک شده در این کتاب تبدیل به انسان می شود و ما شاهد مسخ شدن سامسا و برگشت او به حالت انسانی و یا حداقل نیمه انسانی هستیم. در بخشی از صفحات ابتدایی کتاب می خوانیم:
سامسا، با وحشت زدگی نگاهی به بدن عریان خود انداخت. چه شکل بیمارگونه ای داشت. نه تنها بیمارگونه، که هیچ وسیله ی دفاعی هم نداشت. پوستی سفید و نرم داشت که تنها پوشش اش اندکی موی بی فایده بود و رگ های آبی نازکی که از زیر پوست نمایان بودند. شکمی نرم و بدون حفاظ،...دست و پاهای درازتر از حد معمول(از هر کدام تنها دو عدد)، گردنی شکننده و پوست بر استخوان،...دو گوش مضحک که همچون یک جفت صدف از کنار سرش بیرون زده بودند. یعنی او واقعا خودش
بود؟
/ص11/


فکر می کنم حالا متوجه شده باشید که تا چه حد شاهد تغییر سامسا در این کتاب خواهید بود. و این شاید، آغاز ماجرا باشد.
این کتاب جالب و کوتاه توسط دو انتشارات و به همت و تلاش دو مترجم به چاپ رسیده است:
اولی انتشارات افق که کتاب را در قالب یکی از عناوین _کتاب‌های 5 میلی‌متری_ مجموعه‌ ادبیات امروز با ترجمه آرزو مختاریان چاپ کرده و دیگری انتشارات بوتیمار که آن را با ترجمه مریم عروجی از مجموعه داستان جهان به چاپ رسانده است.


زندگی؛ زندگی؛ زندگی؛ و اما، عشق:


سامسا که پیش از این مسخ شده و به یک حشره تبدیل شده بود، با مسخی دوباره به حالت اولیه اش بازمی گردد و خود را درون اتاقی سرد و نمور می یابد. پس از گذشت چند صفحه از کتاب ما شاهد ورود دخترکی به داستان هستیم. دخترکی که در پی تعجیل بیش از اندازه ی پدر و مادری که سامسا آنها را به خاطر ندارد برای تعمیر کلید یکی از اتاق های این خانه آمده است.
و این طور می شود که سامسا دل می بازد. به یک دخترِ کلیدسازِ قوزی؛ و رمیده. درست عین خودش. مبهم و گنگ. با خلقیات عجیب:
تنها چیزی که به طور حتم می دانست، این بود که می خواست بار دیگر آن دختر گوژپشت را ببیند. در کنارش چشم در چشم بنشیند و حرف دلش را بازگو کند. به همراه او همه ی معماهای این دنیا را حل کند./ص38/


انگیز؛ شور؛ امید و تلاش:


یکی از تفاوت های مهم و اساسی سامسای عاشق با مسخ در تِم و فضای اصلی داستان است. سامسای عاشق فضایی عاشقانه و لطیف و حتی گاهی شاعرانه دارد؛ اما مسخِ کافکا پر از سیاهی و تنگی و نموری و کثیفی و غم است - به مسخ خوانان بر نخورد!-.
و این می تواند نقطه ی تقابل این دو کتاب باشد.
سامسای عاشق پر است از نکات ریز به ریز که خواندنش خسته تان نمی کند اما مسخ بدون اینکه از کتاب خسته شوید از موضوع "دلزده تان می کند. موراکامی خوب می دانسته که با یک داستانِ چندین و چند صفحه ایِ ثقیل و قصار چه کند که از تویَش، یک نَقلِ روان و رواییِ خوش آهنگ و خواندنی در بیاید.
به قولی؛ انگار می خواسته بگوید: این طور هم می شود نوشت؛ ادامه داد و تمام کرد. داستان را می گویم!.


رازهای - شاید- سر به مُهر(مجهول الجوابها):


هردوی این کتابها «مخزن الاسرار»ی هستند برای خودشان. یک جایی می خواندم که کافکا هرگز درباره ی چگونگیِ شکل گیری و پیدایش مسخ و تبدیل گرگور سامسا به یک حشره حرف نزده. حقا که کافکاست؛ با همان افکار پیچ در پیچ و غریب و پریشان.
یکی از نکاتی که در طول داستان هرگز به آن پرداخته نشد این بود که چرا گرگور تبدیل به یک حشره ی رقت انگیز شد.
(یا شایدم ذکر شده و ما ندیدیم)!.
نکته ی دیگری که در سامسای عاشق هنوز پرونده اش باز است این است که گرگور سامسا، اصلا چرا انسان شد؟. چرا به حالت اولیه اش بازگشت؟. چطور شد که این طور شد؟.
نکته جالب دیگری که می توانم به آن اشاره کنم یادآوری های سامساست. او با وجود اینکه برخی از نکات را به کلی از یاد برده اما، خوب حرف می زند. خوب می خورد؛ و خوب معنا می کند(دانایی بی علت). که در نوع خودش نکته ی جالب توجهی ست.

[ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی مسخِ کافکا را چیزی بیش از یک خیال‌پردازی حشره‌شناسانه بداند به او تبریک می‌گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است
مترجم فرانسۀ مسخ معتقد است که گرگور سامسا در واقع کنایه‌ای از خود شخصیت نویسنده (کافکا) است[.
نکات جالبی بوده؛ استفاده کردیم!.

-این نکته را از جایی برداشتم؛ برای آشنایی بیشتر تان با ترجمه های متفاوت کتاب:

فراز پایانی این داستان، با دو ترجمه‌ فارسی ارائه شده از آن، به این ترتیب است:

 

ترجمه مریم عروجی ـ انتشارات بوتیمار:

حتی فکر کردن به او گرمابخش بود. دیگر، از آن زمان به بعد آرزو نداشت که یک ماهی یا گل آفتابگردان باشد. از انسان بودنش خوشحال بود، البته راه رفتن روی دو پا و لباس پوشیدن، دردسری بزرگ بود و هنوز چیزهای زیادی بود که از آن‌ها سر در نمی‌آورد. با این حال اگر او یک ماهی یا گل آفتابگردان بود، نه یک انسان، محال بود که چنین احساسی را تجربه کند. سامسا برای مدتی طولانی، با چشمانی بسته آن‌جا نشست. سپس تصمیمش را گرفت. بلند شد، عصای سیاهش را به‌دست گرفت و به طرف پله‌ها رفت. می‌خواست به طبقه‌ی دوم برود و روش صحیح لباس پوشیدن را کشف کند. ماموریت فعلی‌اش همین بود. و دنیا منتظرش بود. منتظر او که بیاموزد.
 

ترجمه آرزو مختاریان ـ انتشارات افق:

همین فکر کردن به زن، دلش را گرم کرد، برای همین،‌ دیگر نمی‌خواست ماهی یا گل آفتاب‌گردان باشد یا هیچ‌چیز دیگر. از آدمیزادبودن خوشحال بود. مطمئنا راه رفتن روی دوپا و رخت‌ولباس به تن کردن اسباب زحمت می‌شد. خیلی چیزها هم بود که نمی‌دانست، ولی اگر ماهی یا گل آفتاب‌گردان بود، نه آدمیزا، هیچ‌وقت چنین احساسی را تجربه نمی‌کرد؛ حس‌اش این بود. سامسا مدتی طولانی با چشم‌های بسته آنجا نشست. بعد، مصمم ایستاد، عصای سیاهش را چنگ زد و راهی راه‌پله شد؛ برمی‌گشت طبقه‌ی دوم و راه درست ِ لباس پوشیدن را پیدا می‌کرد. فعلا، ماموریتش این بود. دنیا معطلش بود تا یاد بگیرد.


-این جمله را از سامسای عاشق، فارغ از ظرفِ معنیش، بسیار دوست می داشتم:
وقتی به ایستادن عادت کرد، مجبور شد که راه رفتن را بیاموزد./ص12/
این کتاب را به دوستداران کتب کوتاه با تِم شاعرانه و صدالبته عاشقانه توصیه می کنم.
***************************
پ ن1:
سامسای عاشق/مشهد، انتشارات بوتیمار/چاپ سوم، 1393/تیراژ 1000 نسخه/40 صفحه/
پ ن2:قیمت کتاب من 4200 تومان است. ای وای اگر چیزی بیش از این پرداخت کرده باشم. حافظه که یاری نمی کند.
پ ن3: کتاب من از انتشارات بوتیمار و به برگردانی مریم عروجی است. اهل وول خورد میان ترجمه های مختلف کتب نیستم اما باید بگویم این ترجمه فوق العاده روان و شیرین است.( در ابتدای کتاب مقدمه ای از مترجم به سامسای عاشق می خوانیم که دربردارنده ی نکات اصلی و عینی کتاب است).
پ ن4: نمره ی من به کتاب2.5 از 5 است.

ROHAM | ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۰۹

KETABNEVIS

ketabnevis

ادبیات داستانی ژاپن

انتشارات بوتیمار

رمان

رمان های خارجی

معرفی کتاب

هاروکی موراکامی

کتابنویس

کم صفحات

نظرات  (۱)

یه سوال و مجهول به نظرم تو داستان هست، خانواده چرا درب اتاق سامسا رو قفل کرده بودند و پنجره ها رو هم با چوب کور کرده بودند؟، این کارها برای زمانی بوده که سامسا، انسان نبوده؟ اون موقع چه نیازی به این کارها بوده؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی