k£Եαßη£ʋĪʂ

کتابنویس: کتاب بخون؛ کتاب بنویس . . .

k£Եαßη£ʋĪʂ

کتابنویس: کتاب بخون؛ کتاب بنویس . . .

همچو کتابی ست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را

- مولانا

k£Եαßη£ʋĪʂ
آخرین نظرات
  • ۲ شهریور ۹۷، ۲۳:۵۲ - موزیلاگ ..
    (:
نویسندگان
۰۴ خرداد۱۳:۵۹



 

حرفه ی من خواب دیدن است - فاطمه زارعی


«می گوید، شنیده ای پسر فلانی، که نابغه بود و برای تحصیل به خارج از کشور رفته بود، به محض برگشتن تصادف کرد و مُرد. می گویم همان پسری را می گویی که قوزی بود و سال ها قبل او را به آسایشگاه روانی فرستاده بودند و اخیرا آسایشگاه جوابش کرده بود؟
او تصادف نکرد. روزی که به خانه برگشت از بالای پشت بام پرتش کردند پایین.»
(بخشی از داستان  سر و کله ی قوزی دوباره پیدا می شود.)/ص49/


بی مقدمه چینی بگویم:
بیایید باهم یک قرار بگذاریم؛ نه نه... منظورم از آن قرارها نبود.
بیایید باهم قرار بگذاریم که گاهی برای وقت گذرانی، تمدد اعصاب یا هرچه که هست، ساده بخوانیم. به عبارت دیگر، سهل خوانی کنیم. بیایید باهم قرار بگذاریم که گاهی دور به اصطلاح کتب فاخر و عامه پسند را خط قرمز بکشیم.
-هنوز خیلی از کتاب ها هستند که صدایشان در نیامده و حرف هاشان، شنیده نشده است. بیایید باهم قرار بگذاریم.
باور کنید جواب می دهد جان عزیزتان!.
خیلی خوب؛ آنهایی که موافق اند دست ها بالا...


واگویه:


[ یادم هست، آن روز درست نمی دانستم که دنبال چه هستم. آن روز از خودم مرخصی گرفته بودم؛ تا با خیال راحت چند ساعتی را بی دغدغه و با فراغ بال و آسودگی توی کتابخانه و لای کتاب ها وول بخورم و بچرخم.
درست یادم نیست که توی کدام کتابفروشی، کدام قفسه، کدام ردیف و لای کدام کتاب ها پیدایش کردم؛ فقط، تنهای چیزی که یادم مانده حس ام موقع خواندن اسمش بود. و حجی آن کلمات خوش آوا. فقط، یادم مانده که قبلا، هرگز دنبالش نگشته بودم. فقط یادم مانده، اسمش که به چشمم خورد، از قفسه و ردیف و از لای کتابهای دیگر برش داشتم و، خریدمش.]

 

حرفه ی من خواب دیدن است، کتابی ست روان و ساده به قلم زیبا و فصیح فاطمه زارعی؛ نویسنده ی نیمه شناخته شده ی ایرانی الاصل.[ حداقل اسم و شهرت شان که به ایرانی ها کشیده...].
این مجموعه داستان، توسط نشر چشمه، برای نخستین بار در سال 1388، با تیراژ 1750 نسخه و در 82 صفحه به چاپ رسیده است؛ و در 14 داستان مجزا خلاصه می شود. داستان های این کتاب عمدتا تداعی کننده ی احساسات دست نایافته ای هستند که طی روتوش های فراوان و با قرار گیری در چهارچوب متن و کلمه و جمله و عبارت و سطر و صفحه، به صورت یک کتاب درآمده و ظاهر شده اند.
نویسنده، از سبک - نیمه - رسمی در روایت داستان ها بهره گرفته و انصافا تا آن جا که من دیدم، بحمدلله خبر چندانی از اشکالات املایی و... در کتاب نبوده است. مخاطبان این کتاب نوجوانان و بزرگسالان اند. پس این سبک می بایست به مذاق شان خوش بیاید.
اصولا از جایگاه یک سری از کتاب ها نباید حرف زد. چون نمی شود آن ها را - به سادگی- درون رده، دسته، شاخه و گروهی قرار داد. مخصوصا برای من که در خوانش اکثر کتاب ها، برایم بحث بین خوب و بد است نه بد و بدتر و امثالهم. به هر جهت و برای یافتن پاسخ خود و اینکه جایگاه کتاب از هر نظر چگونه است می توانید نیم نگاهی به نمره ی کتاب در بخش انتهایی این معرفی- نقد که از سایت گودریدز استخراج شده بیندازید.

- نکته: (راستی - من جان- از این به بعد یادت باشد که تیراژ کتب را در یک جایی از معرفی نامه قید کنی. تا بعدش بنشینی و با تیراژ کتاب های امروز مقایسه اش کنی. تا بیشتر روح و روانت تحت رنج و درد قرار بگیرد. تا بیشتر با خودت تکرار کنی: از کوزه همان بتراود که در اوست!).

-عناوین و متون برخی از داستان های کتاب به شرح ذیل است:



زندگی و مرگ یک قوزی:



داستان غریبی است از یک اعدام. آنهم یک اعدام غیرطبیعی؛ برای شش فرد غیرطبیعی.
* یکی از داستان هایی بود که با حذف برخی پیچش ها و درگیری هایی که داشت می پسندمش.
بخشی از متن داستان:
کسی نیست مرا بکشد اما من می میرم. از غصه می میرم. دق می کنم. از این همه اندوه دق می کنم. قلبم می ترکد. درون سینه ام آتش است، و دستانم یخ کرده اند. جای همه ی آن ها ترسیدم. جای همه شان زار زدم. جای همه شان فرار کردم. جای همه شان کشتم و جای همه شان مردم. مرگ ناشناخته ترین چیز دنیاست./ص17/



نامه بازکن آقای لوتوس:



در رابطه با آقای لوتوس نامی است و نامه بازکنش. یک نامه بازکن شفابخش و معجزه گر. که همه چیز را به طرز عجیبی خوب می کند.
* فراز داستان بود که راضی ترم کرد. داستان پردازی اش را دوست تر می داشتم.
بخشی از متن داستان:
امروز که من این داستان را برای تان تعریف می کنم، جوی آب زلالی که از دم مدرسه ی شبانه روزی دختران نابینا رد می شود خیلی معروف تر از نامه بازکن فراموش شده ی آن آقاهه است. اشک چشم آن دختر بینا بند نیامد که نیامد. جوری که دیگر نمی شد توی مدرسه یا هرجای سربسته ی دیگری نگهش داشت. دخترک بینای بی سر و سامان را در آلاچیقی دم در مدرسه جا دادند. تختی داشت که شبیه به تخت هیچ کس دیگر در دنیا نبود. زمستان ها که سردش می شود آرزو می کند، کاش هرگز نمی دید. ولی سه فصل دیگر که از برکت جوی ، حیاط سرسبز است دخترک آرزوهای متغیر دارد./ص37،38/



کسی با بادبادک سفر کرد؟:



در رابطه با یک روز آفتابی ست. یک کودک و یک بادبادک.( اگر یک ریزه تحلیل مفهومیی شد من را به محبت خودتان ببخشایید.)
* بار اول که می خواندمش، جملات پایانی داستان کمی سردرگمم کرد اما به هر حال، داستان خواندنیی بود.
بخشی از متن داستان:
تمام هوش و مهارتم را به کار گرفتم و کاری ترین جمله ی عاجزانه را هم به خدا گفتم. طوری که رویم را زمین نیندازد. چشمانم را بستم. تاب دیدن نداشتم. آرام نخ را که محکم تر از قبل شده بود کشیدم. و در یک لحظه ی طلایی دیدم که نخ دوباره سبک شده و بادبادک دارد آرام به سمت من می آید. واقعا این بادبادک من انگار جان دارد و زنده است. هیچ به یک تکه کاغذ الکی نمی ماند. توی آسمان که چرخ می زند انگار با آدم حرف می زند./ص64/



اشکالات جزئی:



در کمال تاسف باید بهتان بگویم که این کتاب جدای از محسناتی که ذکر شد، یک اشکال عجیب هم داشت. حتما می پرسید: چه اشکالی؟. شرحه شرحه بودن غیرطبیعی و چاپ معوج صفحات برخی از داستان ها که در انتها به حذف شان از مطالعه ای که داشتم منجر شد. چاپگرها هم چاپگرهای قدیم!.


حرفه ی من خواب دیدن است، روایتی است از ترس، اندوه، رنج ، یاس و سردرگمی. روایتی است از برخی به اصطلاح بالا و پایین های زندگی، در طیفی شاعرانه. روایتی است از درام هایی که گاه بوی نوستالژی ازشان به مشام می رسد.
عجیب است که برخی از کتاب ها، من را یاد کودکی بی آلایش ام می اندازند. منی که در کودکی، / کتابخوان / نبوده ام.


این کتاب هم حرف های زیادی داشت اما برخی شان بیش از بقیه به دل می نشست:

- درکی از نبودن ندارم. تمام تجربه و درک من بر اساس بودن شکل می گیرد. نمی شود راحت پذیرفتش. اصلا تلاش برای درک نبودن هم احمقانه است./ص10/
- همیشه فکر می کردم شنا کردن نصف پرواز است./ص12/
- همیشه فکر می کردم چرا اسم پروانه، پروانه است. آیا یعنی پرش را باز می نهد (پر، وا، نه) یا پروایی ندارد (پروا، نه).
/ص56/


 در کل، حرفه ی من خواب دیدن است از آن دست کتاب هایی ست که به یک بار خواندنش می ارزد. والسلام.

حرفه ی من خواب دیدن است را به تمام عزیزانی که دوستدار کتب داستانی و صدالبته مجموعه داستان های نیمه بلند هستند توصیه می کنم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن1:حرفه ی من خواب دیدن است/ تهران، نشر چشمه، چاپ اول،1750/1388 نسخه/ 82 صفحه/
پ ن2: قیمت درج شده در پشت کتاب بنده کَش 2000 تومان ناقابل است. این بار را از دست مبلغ گزاف خرید و ارزش افزوده و نمی دانم چه... جستم. ولی، یک دوستی می گفت قرار نیست این جستن ها ادامه دار باشد.
پ ن3: ممکن است فاطمه زارعی نویسنده ی شناخته شده ای نباشد اما به غیر از این کتاب، یک کتاب شناخته شده ی دیگر هم دارد که می توانید نمره اش را توی گودریدز چک کنید. اسمش هم هست: ای یار جانی، یار جانی.
پ ن4: نمره ی این کتاب از نگاه گودریدز 2.75 از 5 بوده است.

ROHAM | ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۹

KETABNEVIS

ketabnevis

ادبیات داستانی ایران

انتشارات چشمه

داستان کوتاه

داستانی

فاطمه زارعی

مجموعه داستان

کتابنویس

کم صفحات

نظرات  (۳)

سلام
به جا انتخاب کردید.یه ذره جالب بود
پاسخ:
سلام بر شما.
متشکرم منباب نظری که داشته اید.
منتها، متاسفانه منظور شما را از "یه ذره جالب بود" متوجه نشدم.
به هر حال ممنون.
۱۳ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۹ امید حمزه نژاد
_______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_¶¶¶22222¶¶¶¶¶¶¶
_____________¶¶¶22222222¶¶¶¶2222222222222¶¶
____________¶¶222222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶22222¶¶
____________¶222222¶¶22¶¶222¶¶22¶¶¶2¶¶22222¶
___________¶¶22222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶2¶¶¶¶¶2¶¶222¶¶
___________¶¶22222¶2222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶2¶¶2¶¶222¶¶
___________¶¶22222¶222222222222222¶¶2¶222¶¶
___________¶222222¶22222222222222¶¶2¶¶22¶¶¶¶¶
_______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶2¶¶22222222222¶¶¶¶2¶22¶¶¶2¶¶¶¶
_______¶¶2222¶¶¶¶¶¶¶¶2222222¶¶¶¶22¶¶¶2¶¶222222¶¶
________¶¶222222222¶¶¶¶¶22¶¶¶¶22222¶¶¶222222222¶
_________¶¶22222222222¶¶¶¶¶22222222¶¶22222222¶¶¶
_______¶¶¶¶¶2222222222222¶¶¶¶¶2222¶¶22222222¶¶
______¶¶222¶¶¶22222222222222¶¶¶¶2¶¶2222222¶¶¶
_____¶¶222222¶¶¶222222222222222¶¶¶¶22222¶¶¶
______¶¶¶¶22222¶¶¶2222222222222222¶¶22¶¶¶
________¶¶¶¶¶¶222¶¶¶¶2222222222222¶¶¶¶¶
____________¶¶¶¶222¶¶¶¶¶¶222222¶¶¶¶¶¶
______________¶¶¶¶2222¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________________¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶
__________________________¶§¶¶
_________________________¶¶§¶
_________________________¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________________________¶§¶¶___¶¶¶¶¶77¶¶¶777¶¶¶
________________________¶¶§¶____¶7777¶¶¶¶777¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶________¶¶¶¶___¶¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶77¶¶¶¶______¶§¶¶¶¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶
____¶¶¶777¶¶¶¶¶77¶_____¶¶§¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
______¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶¶___¶¶§¶
_________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶§¶¶
_____________¶¶_____¶¶¶¶§¶
______________________¶§¶¶______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_____________________¶¶§¶____¶¶¶¶¶777¶¶¶¶¶¶¶¶
_____________________¶¶¶¶___¶¶777¶¶¶¶¶777¶¶¶¶
_____________________¶§¶___¶¶¶¶¶¶7777¶¶¶¶¶
____________________¶¶§¶¶¶¶¶¶¶¶77¶¶¶¶¶¶¶
____________________¶§¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶
___________________¶¶§¶
___________________¶¶¶¶
_______________ ___¶§¶¶
پاسخ:
بسیار متشکر و مسرور ام.
لطف کردید.

+حیف که بیان صورتک "گل ندارد...
۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۲۹ میله بدون پرچم
سلام
کم‌کم مسیر را خواهید یافت و سبک خودتان را پیدا خواهید کرد.
در مورد آن قراری که در مطلب به آن اشاره کردید من با خودم چنین قراری را دارم. گاهی رمان های پلیسی می‌خوانم و از قضا لذت هم می‌برم.
پاسخ:
سلام و درود بر بزرگِ معرفانِ کتاب و کتابنویسان.
دیر به دیر سر می زنید و از قضا ما هم تهِ دل مان خالی و تهی می شود که نکند در این همهمه های گاه به گاه و به قولی گاه و بی گاه فراموش و گم، گنگ و مبهم شده و به دست نسیان سپرده شده باشیم.
گمان نمی برم که نوشته هایم، به قولِ علما و عرفای عام: چیز دندان گیری باشد و کماکان، بشود.
اما، به هر جهت، ممنون تان هستم که قابل دانسته و می خوانید شان و حتی نظر هم می گذارید.
سخن تان به جا، درست و راضی کننده ست. خرسند می شوم اگر که چنین اتفاقی بخواهد روی بدهد. [اگر بدهد...]
به قراری اشاره کردید؛ این روزها انقدر میان انبوه قرارها گم شده ایم که حس می کنم درست منظورتان را درنیافته ام؛ اما اگر منظورتان ساده خوانی ست که یک جور ساده-خواهی هم هست؛ بله. قرارِ خوب و درست و به جایی هم هست.
در ضمن، به شما در ژانر و تمی که برای خوانش اثرها برمی گزینید هم بایستی "آفرین" گفت.

پاینده باشید؛ با حالِ دلِ خوب...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی